بی همسفر ، نگو ، که مسافر نمی شوم

بی جفت خویش ، مرغ مهاجر نمی شوم



می خواستم که بگذرم از نیل ِ چشمهات

امکان نداشت ، یک شبه ساحر نمی شوم



من معجزات چشم تو را دیده ام ، دخیل

یک لحظه بعد از آن به تو کافر نمی شوم



دنیا تو را بگیرد و خود را به من دهد ؟

من پای این معامله حاضر نمی شوم



تصویری از سیاه و سفیدم که بعد از این

جز در درون چشم تو ظاهر نمی شوم



ای خالق تمام غزل های زخمی ام

من بی حضور حس تو شاعر نمی شوم


شعر از مرضیه خدیر