من کیستم!!!

به نظرخودم، من آدم افسرده ای هستم...


چنان که بعضی ها میگن به اصطلاح جوک هستم و همین که با سختی های حال حاضر روزگار به ریش دنیا می خندم خیلی هنرکردم. یه عده دیگه با خودم موافق هستن و من رو درکل آدم افسرده و کم حرف می دونن
.
با این وجود موندم که واقعا کدوم یک از این دوتا میتونه درمورد من واقعیت داشته باشه.

باتجدیدنظر، گیریم، که هردوتاش باشم. ولی مگه امکان داره. مسئله تناقض چی میشه؟

  این رباعی طنز که بعداز بدشانسی های پی در پی من روی کاغذ اومده، باعث شد تا کمی هم به شخصیت واقعی خودم بیاندیشم!!! البته به شانس اعتقادعمیقی ندارم!

شما چی فکر می کنید؟؟؟

از بدِ بختم، بهشتم هم برند
شک ندارم حوریان من نرند

یاخدا من پیش در خواهم نشست
کوه ها از دور خوش منظرترند

شعر از مسلم سلیمانی

جشن دانش آموختگی دانشجویان عربی دانشگاه تهران/دانلود

جشن دانش آموختگی سه گروه دانشکده ادبیات با کم لطفی آقایان سران و مجری و خواننده در تاریخ 16 آبان 1391 درتالارفردوسی باشکوه تمام برگزارشد.
تاکورشودهرآنکه نتواند دید
در این پست شعر ارائه شده را هم در اینجا قرار می دهم.
پس زمینه اسلاید تصاویر را از اینجا دانلود کنید.
تصویر مقابل را در سایز اصلی ببینید.




چون برگ فتاده در شب پائیــزیم

خشکیده و ژولیده و غم انگیــزیم

دستی به هزار آه، ما هرسرشـب

بر گردن خاطرات می آویزیـــــــــم

ما آتش دردهایتان را یــــــــــــاران

با گریه کودکـــــــــــانه می آمیزیم

آنگــــــــــــاه چوآب در نقطه جوش

زیرتبتان ز گریه ســـــــــرمی ریزیم

چون کوه اگرهم نرسیدیم به هـــم

چون رود اگربه هــــــم نمی آمیزیم...

دوریم اگر زهم…، ولی بادلمـــــــــان

همواره کنارهم سر یک میـــــــــزیم

چون مرغک پرشکسته در گوشه باغ

صدبـــــــــــــار بیفتیم اگر می خیزیم

مسلم سلیمانی

اندرباب 4سال دانشگاه/طنز

 تقدیم به دوستان 4 سال روزگاردانشجویی
رشته زبان و ادبیات عرب دانشگاه تهران
دانشکده ادبیات و علوم انسانی

http://s1.picofile.com/file/7491763866/K_2_.png

آی بچه ها سلام علیک

سرورمید یک به یک


یه شعردارم آی باحالا

موافقا دستا بالا

یه سر بریم دانشکده

ببخشمون اگه بده

به نام رب آسمون

بریم سر کلاسمون

اول اولش بریم

خفت یکی رو بگیریم

ماکان إنه بِراض

همیشه اهل اعتراض

یه بچه هفت، ترمی بود

فکرمقاله علمی بود

یکّه حاضرجوابی بود

بله، صادق تلخابی بود


*برو ادامه مطلب

ادامه نوشته

گشتم نبود، نگرد نیست!

نیروی جاذبه
شاعران را سر به زیر کرده است
بر خلاف منج‍مها که هنوز سر به هوایند
تمام سیبها افتاده‌اند
و نیوتن، پشت وانت
سیب‌زمینی می‌فروشد
آهای، آقای تلسکوپ!
گشتم نبود، نگرد نیست!

قلعه حیوانات

در کوچه، گوسفندم
در مدرسه، طوطی
در اداره، گاو
به خانه که می رسم سگ می شوم
چوپانی از برنامه کودک داد می زند:
گرگ آمد! گرگ آمد!
و من کنار بخاری
شعر تازه ام را پارس می کنم!

آشنایی زدایی

هابیل ، برادرش را کشت
رستم ، پسرش را
خسرو پرویز ، پدرش را
ناصرالدیّن شاه ، دامادش را
من نیز ، دوّم شخص مفرد مؤنّث مفلوک را
تا ثابت شود در ادبیّات ما
آشنایی زدایی حرف تازه ای نیست!


برگرفته از طنزنوشته های اکبراکسیر

پدربزرگ/طنز

یه دفعه از پدربزرگم پرسیدم چه وقتی بیشتر از همیشه ضایع شدی؟ گفت: «اون قدیما وقتی که هنوز خیلی جوون بودم و تو دهاتمون زندگی می‌کردم، یه روز دختر خالم اومد در خونمون و گفت: بیا بریم خونه ما، اونجا خالیه! من هم خوشحال شدم و دنبالش رفتم. 

وقتی در رو باز کردیم و رفتیم تو دیدم که راست گفته، هیچ کس تو خونه نبود. دختر خالم گفت: من می‌رم تو اتاق تو هم 5 دقیقه دیگه بیا تو. منم 5 دقیقه دیگه رفتم تو دیدم همه می‌گن: تولد تولد تولدت مبارک..! » پدربزرگ به اینجا که رسید دیگه حرفی نزد. ازش پرسیدم:خوب که چی؟ چه ربطی داشت؟ گفت: « آخه لخت رفته بودم تو!! »

منبع:blacklife.blogsky.com

باطری‌اش تمام شده بوده ...

از گوشی دیگر امیدی نداشتم.روشن و خاموش می‌شد، آن را گوشه‌ای از اتاق انداختم تا دریک فرصت مناسب آن را به تعمیرگاه موبایل ببرم.

اتفاقا هر شماره ضروری که بود روی سیمکارت کپی نکرده بودم و دچار مشکل می‌شدم.مجبور می‌شدم که دست یاری به سوی وست عزیز آقای ... بگشایم.

دیشب پس از چهار روز هنگام غروب شارژر را با هرچه ناامیدی به وی ضمیمه کردم که هرچه بادابـــــــــــــــاد!

بعد دیگر فراموشش کردم ، دوستان غرق در تماشای فیلمی بودند.

و من هم گوشه‌ای خواب‌آلوده گاه گاهی با سکوتی که صحنه‌های هیجان‌انگیز و نقدهای دوستان آن‌را می‌شکست از خود به در می‌شدم.

چشمم به صفحه گوشی بدون سیمکارت اندر شارژمانده افتاد.عبارت «Battery is full» در آن خودنمایی می‌کرد.

باطری‌اش تمام شده بوده، دوستان را متوجه قضیه ساختم.فیلم را هلیده برای ما ریسه رفتند.

این‌بار آن دو دست نوکیا یکی شده‌بودند تا مرا مضحکه خود بسازند.

سیری چند؟(طنز)

پسری گیر داده بود، مدام

وقت و بی وقت،دم به دم، یک بند

 

که پدر جزوه و کتاب بخر

تست کنکور «گاج» و «دانشمند»

 

بفرستم کلاس رایانه

«کورل» و «اکسل» و «اتوکد لند»

 

تا که با علم و دانش و تحصیل

بشود دست من به جایی بند

 

وقت کنکور، انتخاب کنم

رشته ای باب طبع و باب پسند

 

در همین اصفهان قبول شوم

نه قم و بهبهان، نه شوش و زرند

 

پدرش شب کلافه و خسته

کت و شلوار را که از تن کند

 

دست و صورت نشسته، سیگاری

گوشه ی لب گذاشت با غرولند

 

سپس آهی کشید و سرجنباند

سرفه ای کرد و گفت: ای فرزند

 

از چه هی بی خودی برای خودت

سر هم می کنی چرند و پرند

 

دست ارباب معرفت کوتاه

بخت افراد بی سواد بلند

 

می شود آن که بی سوادتر است

بیشتر پولدار و ثروتمند

 

علم تاریخ و طب و جغرافی

همه کذب است و حقّه و ترفند

 

فرضاً اصلاً چه کار دارم من

با فلان شاه غزنوی یا زند

 

یا به من چه که پنگوئن  بالفرض

مال قطب است یا گروئلند؟

 

جای حفظ مساحت سبلان

شده ام صاحب سه دانگ سهند

 

گر ببینی مبلغان سواد

همه خوش باورند و خالی بند

 

خود حافظ مگر نمی برده

سمت بنگال و آن حوالی قند؟

 

تازه آن هم به این بهانه که هند

طوطیانش شکر کن بشوند

 

فکر نان کن که خربزه آب است

دانش و علم و فضل سیری چند؟

فرهنگ دانشجويي !

فرهنـگ دانشجـــــویـی

با حال: استادی که در جلسه امتحان تقلب نگيرد.ميان ترمها را تصیيح نکند .حضور و غياب نکند.استادی که نمره ها را روی نمودار ببرد.

ضد حال : مراقبی که جای دانشجويان را در جلسه امتحان عوض کند.

جوشکار: متخصص در امور ازدواج از خواستگاری گرفته تا عقد و عروسی.

آب خنک: خوردن آن معادل اخراج است.پاداش فعاليت های سياسی.چيزی که به وفور يافت ميشود.

کبريت بی خطر :دانشجويی که فقط کار فرهنگی و علمی انجام ميدهد.دانشجوی غير سياسی.مصداق ضرب المثل ''اهسته بيا تا گربه سلف شاخت نزنه''.

سوتی: سه کردن ،ضايع بازی .کسی که در نقليه دانشگاه با بوق به زمين بخورد.دانشجويی که مساله را حفظ کند ولی پای تخته يادش برود.دانشجويی که در جلسات امتحان پس از رد و بدل کردن ورقه فراموش کند اسم برگه را عوض کند.رو شدن تقلب.

هيأت پاکسازی: دانشجويی که هميشه در سلف و تريا و بوفه نشسته باشد.گشنه.نخورده.

بد شانس: مشروط با معدل 11،98 يا 11،99.

شمع و گل و پروانه: دانشجويانی که در جلسه امتحان کنار هم بشينّند.

بدل کار : جانشين؛کسی که در کلاس های عمومی بجای دوستش حاضری بزند يا دنبال نمره برود؛فداکار.

http://aaleh.persiangig.com/image/photo/rooz%20e%20daneshjoo.jpg

دانشگاه آزاد است

   دانشگاه آزاد است!

  

«سلامت را نمی خواهند پاسخ گفت»

دانشگاه آزاد است!

همان جا که سخاوت اولین حرف الفبا هست!

و نرخ علم آموزی به نرخ خون بابا هست!

نفس ها نرم!سرها گرم!

حیا خواب و در دیزی ما باز است!

کبوتر….بی کبوتر

از با باز است!

مدیر من جوانمرد من ای فردین تر از فردین

بیا پهلوی من بنشین!

اتاق درس ما بس ناجوانمردانه تنگ است ..آی!

«دمت گرم وسرت خوش باد!»

سلامم را تو پاسخ گوی و درب بسته بخت مرا بگشای! 

منم من خواهر مردم!

منم من دختری مبهوت و سردرگم!

منم آواره از کرمان و رشت و بهبهان و قم! 


نه خر پولم نه خر زورم!

همان معمور(!)معذورم!

بیا گز کن زبانم را نترس از نیش زنبورم! 

مدیرا ساقی جیبت تمام هیکلش از قرض می ترسد

و تا هفتاد و هف پشتش ز اسم درس می لرزد!

مدیر مالی! ای آقا

سراغت آمدم تا وام بستانم

که شاید مدرک ریم دام دارام دام دام

بستانم!

چه می گویی چک و سفته….؟!

فریبت می دهد

اینها که می بینی

لباس دختر دخترعموی مادر همسایه مان حاجی قلی خان است!

و این سرخی دستم یادگاری از یخ حوض "زمستان" است!  

«سلامت را نمی خواهند پاسخ گفت»

هوا دلگیر،شکم ها سیر، دل ها شیر

پدرها پیر!

وجمعی همچنان با قیمت فردای کشک آلود خود درگیر!

صدایی گر شنیدی می رسد از دور

یقیناً وز وز باد است!

دانشگاه آزاد است