جمله زیبا/می گویند: شاد بنویس

نوشته هایت درد دارند!
و من یاد مردی می افتم ،
که با کــــــــــمانچه اش ،
گوشه خیابان شاد می زد...
اما با چشم های خیس ... !!

معلوم نمیکند...
"فرد" هستند یا " زوج " ...
پر از ابهامند ......آرزویی نمی کنم ؛
مبادا حسرت ِ دوباره ای سبز شود...
اسکار حق توست ...
سالهاست که مرا فیلم کرده ای ...
سالها بعد که چشمان تو عاشق می شوند افسوس که قصه مادربزرگ درست بود؛
همیشه «یکی بود، یکی نبود»
اما آن که بدرقه میکند، خوب میداند کاسه آب معجزه نمیکند!
در باد تکان می خورد …
این
تنها پرچمی است که دوستش دارم
چه کردی که زلالی؟!
جواب داد:
"گذشتم ..."
*نتیجه را خودتان بگیرید.
از ابتدا به سر آمده بود
فقط این میان کلاغی آواره شد !!!
حرفهاي ما هنوز ناتمام ...
تا نگاه ميكني:
وقت
رفتن است
باز هم همان حكايت هميشگي !
پيش از آن كه با خبر شوي
لحظه عزيمت تو ناگزيز ميشود
آه ...
اي دريغ و حسرت هميشگي !
ناگهان
چقدرزود
دير ميشود !
شعر از قیصرامینپور