دردهای من
دردهای من
جامه نیستند
تا ز تن در آورم
جامه و چکامه نیستند
تا به رشته ی سخن در آورم
نعره نیستند
تا ز نای جان برآورم
دردهای من نگفتنی
دردهای من نهفتنی ست
***
دردهای من
گرچه مثل دردهای مردم زمانه نیست
درد مردم زمانه است
...بقیه در ادامه مطلب
دردهای من
جامه نیستند
تا ز تن در آورم
جامه و چکامه نیستند
تا به رشته ی سخن در آورم
نعره نیستند
تا ز نای جان برآورم
دردهای من نگفتنی
دردهای من نهفتنی ست
***
دردهای من
گرچه مثل دردهای مردم زمانه نیست
درد مردم زمانه است
...بقیه در ادامه مطلب

زمستان مي شوم،
اما بدان بي تو،
اين آخرين تابستانيست که برايت سخن از بهار مي گويم ...

در شبان غم تنهایی خویش
عابد
چشم سخنگوی توام
من
در این تاریكی
من
در این تیره شب جانفرسا
زائر
ظلمت گیسوی توام
گیسوان
تو پریشانتر از اندیشه من
گیسوان
تو شب بی پایان
جنگل
عطرآلود
شكن
گیسوی تو
موج
دریای خیال
كاش
با زورق اندیشه شبی
از
شط گیسوی مواج تو من
بوسه
زن بر سر هر موج گذر می كردم
كاش
بر این شط مواج سیاه
همه
عمر سفر می كردم
من
هنوز از اثر عطر نفسهای تو سرشار سرور
گیسوان
تو در اندیشه من
گرم
رقصی موزون
كاشكی
پنجه من
در
شب گیسوی پر پیچ تو راهی می جست
چشم
من چشمه ی زاینده ی اشك
گونه
ام بستر رود
كاشكی
همچو حبابی بر آب
در
نگاه تو رها می شدم از بود و نبود
شب
تهی از مهتاب
شب
تهی از اختر
حال همة پروانه ها خوب است
صداي سار ها صاف است
شير هست براي نوشيدن
شعر هست براي گفتن
راه هست براي رفتن
دريغ که تو نيستي
و روزم روز نمي شود