طبق روال هرهفته بعد از ناهار به کتابخانه می روم تا درس بخوانم؛ چند صفحه ای می خوانم و پلکهایم گیج می روند و دهانم را که دو متر باز می شود از کف میز مطالعه جمع می کنم و ...
درعالم خواب دستی به شانه ام می خورد.جابرخان است ، رویش نمی شود بیدارم کند تلنگری می زند و منتظر به هوش آمدنم می ماند.پلکهایم را به سختی باز می کنم .
لبخند او را که در برابر چشمم تار می زند می بینم و با یک لبخند بنگ خورده پاسخ او را می دهم. نزدیک بود از روی صندلی بیفتم .دستهایم را روی صورتم می گذارم تا گیجی ام برطرف شود.
پلک های جزوه را می بندم.
می روم در خوابگاه بخوانم ...
درخوابگاه برادران مهربان لرزبان که تازه به جمع اتاق پیوسته اند خوشبختانه همیشه چای تازه دم دارند، باآنها هم پیاله می شوم.
جای ورزمان الدوله بسیار خالی است.
بنان الهه ناز می خواند. به اقتضای حال دوستان سکوت می کنم.