برآمد آفتاب

لبخند او، بر آمدن آفتاب را

در پهنه طلائي دريا

از مهر، مي ستود .

در چشم من، وليكن ...

لبخند او بر آمدن آفتاب بود !






فریدون مشیری


اگر تو فارغی از حال دوستان یارا

اگر تو فارغی از حال دوستان یارا

فراغت از تو میسر نمی‌شود ما را

تو را در آینه دیدن جمال طلعت خویش

بیان کند که چه بودست ناشکیبا را

بیا که وقت بهارست تا من و تو به هم

به دیگران بگذاریم باغ و صحرا را

به جای سرو بلند ایستاده بر لب جوی

چرا نظر نکنی یار سروبالا را

شمایلی که در اوصاف حسن ترکیبش

مجال نطق نماند زبان گویا را

که گفت در رخ زیبا نظر خطا باشد

خطا بود که نبینند روی زیبا را

به دوستی که اگر زهر باشد از دستت

چنان به ذوق ارادت خورم که حلوا را

کسی ملامت وامق کند به نادانی

حبیب من که ندیدست روی عذرا را

گرفتم آتش پنهان خبر نمی‌داری

نگاه می‌نکنی آب چشم پیدا را

نگفتمت که به یغما رود دلت سعدی

چو دل به عشق دهی دلبران یغما را

هنوز با همه دردم امید درمانست

که آخری بود آخر شبان یلدا را

درلحظه

به تو دست‌می‌سايم و جهان را درمی‌يابم،
به تو می‌انديشم
و زمان را لمس‌می‌کنم
معلق و بی‌انتها
عريان.

می‌وزم، می‌بارم، می‌تابم.
آسمان‌ام
ستاره‌گان و زمين،
 

و گندمِ عطرآگينی که دانه‌می‌بندد
 رقصان

در جانِ سبزِ خويش.

 

از تو عبورمی‌کنم
چنان که تُندری از شب.ــ

می‌درخشم
و فرومی‌ريزم.

" جادوي بي‌اثر "

پر كن پياله را ،

كاين آب آتشين،         ديريست ره به حال خرابم نمي‌برد.

    اين جامها كه در پي هم مي‌شود تهي...

    درياي آتشست كه ريزم به كام خويش،

    گرداب مي‌ربايد و آبم نمي‌برد.

من با سمند سركش و جادويي شراب

تا بيكران عالم پندار رفته‌ام :

      تا دشت پرستاره انديشه‌هاي گرم...

      تا مرز ناشناخته مرگ و زندگي...

      تا كوچه‌باغ خاطره‌هاي گريز پا...

      تا شهر يادها...

              ديگر شراب هم،     جز تا كنار بستر خوابم نمي‌برد!

هان اي عقاب عشق....

از اوج قله‌هاي مه الود دور دست،

پرواز كن به دشت غم‌انگيز عمر من،

آنجا ببر مرا كه شرابم نمي‌برد.

    آن بي‌ستاره‌ام كه عقابم نمي‌برد!

    در راه زندگي...

    با اين همه تلاش و تمنا و تشنگي،

    با اينكه ناله مي‌كشم از دل كه : آب !  آب !

    ديگر فريب هم به سرابم نمي‌برد.

پر كن پياله را... پركن پياله را .......

 

 

چه کسی گفت خدا شاعر نیست؟؟

زندگی رقص نجیبی ست

که از چشمه ی بودن، جاریست

رقص یک شاپرک بازیگوش

لای یک دسته گل ِ یاس معطر در باغ . . .

رقص ِ یک نغمه ی آرام ِ اذان

که شبی باد میان من و این قبله پراکنده کند . . .

رقص کِرمی شب تاب

که شبیه تپش ِ خورشید است . . .

زندگی شعر نجیبی ست

که در دفتر ِ اندیشه ی این گنبد ِ دَوار

پر از قافیه است . . .

چه کسی گفت خدا شاعر نیست؟؟


شعر از اکرم بهرامچی

رستاخیز

من تمامی‌ مُرده‌گان بودم:
مرده‌یِ پرنده‌گانی که می‌خوانند
و خاموش‌اند،
مرده‌یِ زيباترينِ جانوران
برخاک و در آب،
مُرده‌یِ آدميان همه
از بد و خوب.

من آن‌جا بودم
در گذشته
بی‌سرود.
با من رازی نبود
نه تبسمی
نه حسرتی.

 

به مهر
 مرا
  بی‌گاه
   در خواب ديدی

و با تو
بيدارشدم.


احمدشاملو

از دفتر شعر ترانه های کوچک غربت

دانلود آهنگ بسیار زیبای "نه الور آلّاهیم"  همراه با ترجمه فارسی با صدای گونل

دانلود آهنگ بسیار زیبای "نه الور آلّاهیم"  همراه با ترجمه فارسی با صدای گونل

قبل از دانلود گوش کن


دانلود


Bu ömür yolunda yüzyüze geldik

در راه سپري شدن عمر روبه روي هم قرار گرفتيم


Zulmet bir gecede gündüze geldik

در يك شب تاريك به سپيدي روز رسيديم


Ne yazık sonunda biz göze geldik

چه بد كه اخرش ما چشم زخم خورديم

 
Ne olur Allahım, ayırma bizi

چه می شود خدایا که مارا ازهم جدا نکنی


ادامه نوشته