اندرباب 4سال دانشگاه/طنز

 تقدیم به دوستان 4 سال روزگاردانشجویی
رشته زبان و ادبیات عرب دانشگاه تهران
دانشکده ادبیات و علوم انسانی

http://s1.picofile.com/file/7491763866/K_2_.png

آی بچه ها سلام علیک

سرورمید یک به یک


یه شعردارم آی باحالا

موافقا دستا بالا

یه سر بریم دانشکده

ببخشمون اگه بده

به نام رب آسمون

بریم سر کلاسمون

اول اولش بریم

خفت یکی رو بگیریم

ماکان إنه بِراض

همیشه اهل اعتراض

یه بچه هفت، ترمی بود

فکرمقاله علمی بود

یکّه حاضرجوابی بود

بله، صادق تلخابی بود


*برو ادامه مطلب

ادامه نوشته

قلعه حیوانات

در کوچه، گوسفندم
در مدرسه، طوطی
در اداره، گاو
به خانه که می رسم سگ می شوم
چوپانی از برنامه کودک داد می زند:
گرگ آمد! گرگ آمد!
و من کنار بخاری
شعر تازه ام را پارس می کنم!

آشنایی زدایی

هابیل ، برادرش را کشت
رستم ، پسرش را
خسرو پرویز ، پدرش را
ناصرالدیّن شاه ، دامادش را
من نیز ، دوّم شخص مفرد مؤنّث مفلوک را
تا ثابت شود در ادبیّات ما
آشنایی زدایی حرف تازه ای نیست!


برگرفته از طنزنوشته های اکبراکسیر

پدربزرگ/طنز

یه دفعه از پدربزرگم پرسیدم چه وقتی بیشتر از همیشه ضایع شدی؟ گفت: «اون قدیما وقتی که هنوز خیلی جوون بودم و تو دهاتمون زندگی می‌کردم، یه روز دختر خالم اومد در خونمون و گفت: بیا بریم خونه ما، اونجا خالیه! من هم خوشحال شدم و دنبالش رفتم. 

وقتی در رو باز کردیم و رفتیم تو دیدم که راست گفته، هیچ کس تو خونه نبود. دختر خالم گفت: من می‌رم تو اتاق تو هم 5 دقیقه دیگه بیا تو. منم 5 دقیقه دیگه رفتم تو دیدم همه می‌گن: تولد تولد تولدت مبارک..! » پدربزرگ به اینجا که رسید دیگه حرفی نزد. ازش پرسیدم:خوب که چی؟ چه ربطی داشت؟ گفت: « آخه لخت رفته بودم تو!! »

منبع:blacklife.blogsky.com