زمین - ماه - خورشید
ای ماه بایست تا نگاهت بکنیم
گاوی، شتری ذبح به راهت بکنیم
خورشید که چادرشب از سر انداخت
شرمنده که بایِست سیاهت بکنیم
مسلم سلیمانی – 8 اردیبهشت 1392
ای ماه بایست تا نگاهت بکنیم
گاوی، شتری ذبح به راهت بکنیم
خورشید که چادرشب از سر انداخت
شرمنده که بایِست سیاهت بکنیم
مسلم سلیمانی – 8 اردیبهشت 1392
تنها تو مرا به خلوتت بردی،.... تو
غم های مرافقط تو، می خوردی،... تو
من قطره به قطره آب می رفتم تو
خاکسترداغ، درمی آوُردی تو
با بیست نخ ازبرادرانت دیدیم
نه فارس، نه لر، نه ترک، نه کُردی، تو
امابه زبان گرم مادرزادیت
گفتی که تو زنده باش و پس،...مُردی تو
مسلم سلیمانی
پلنگ و ماه
یک دشت ستاره ریخته درمویت
خورشیدگرفته ماه روی از رویت
بالای درخت کرکس پیری بود
تاآرَمَد این پلنگ درپهلویت
شعراز مسلم سلیمانی
دلم تنگ اون بود به دادش نیومد
مَنو توی تلخیم به یادش نیومد
چقدر اسممو برد و دادش رسیدم
برای دلش از خودم هم بریدم
حالا من میگم که دلم تنگه خیلی
ولی حیف ازاین که دلش سنگه خیلی
براش تنگه قلبم خدا خوب میدونه
ولی کاش یه ذرّه خودش هم بدونه
بهش گفته بودم نباشی میمیرم
خودم دست مرگو تودستام میگیرم
نمیگه که رفته ولی پیش من نیست
میدونم که گرمیش ازآتیش من نیست
18 شهریور سال 1389
مسلم سلیمانی
شادمان هرگز نیست
در قفس هیچ قناری، ای دوست!
هیچ آهو در دام
هیچ ماهی بر خاک.
من قناری اسیری هستم.
آهوی در یک دام.
ماهی یی دور از آب.
شعرازکامبیزصدیقی کسمایی
«لالايی»
نخستين پيمان آهنگين و شاعرانه ای است که ميان مادر و کودک بسته می شود.
رشته ای است، نامريی که از لب های مادر تا گوش های کودک می پويد و تاثير
جادويی آن خواب ژرف و آرامی است که کودک را فرا می گيرد. رشته ای که حامل
آرمان ها و آرزوهای صادقانه و بی وسواس مادر است و تکان های دمادم گاهواره
بر آن رنگی از توازن و تکرار می زند. و اين آرزوها آنچنان بی تشويش و ساده
بيان می شوند که ذهن شنونده در اينکه آنها آرزو هستند يا واقعيت، بی تصميم و
سرگردان می ماند. انگار که مادر با تمامی قلبش می خواهد که بشود و می شود و
حتا گاه خدا هم در برابر اين شدن درمی ماند.
«لالايی»ها در حقيقت ادبيات شفاهی هر سرزمينی هستند،
چرا که هيچ مادری آنها را از روی نوشته نمی خواند و همه ی مادران بی آنکه
بدانند از کجا و چگونه، آنها را می دانند. انگار دانستن لالايی و لحن ويژه ی
آن - از روز نخست - برای روان زن تدارک ديده شده.
زن اگر مادر باشد يا
نباشد، لالايی و لحن زمزمه ی آن را بلد است و اگر زنی که مادر نيست در
خواندن آنها درنگ می کند، برای اين است که بهانه ی اصلی خواندن را فراهم
نمی بيند، اما بی گمان اگر همان زن بر گاهواره ی کودکی بنشيند، بی داشتن
تجربه ی قبلی، بدون اينکه از زمينه ی شعر و آهنگ خارج شود، آنها را به کمال
زمزمه می کند. گوِيی که روان مادرانه از همان آغاز کودکی به زن حکم می کند
که گوشه ای از ذهنش را برای فراگيری اين ترانه های ساده، سفيد بگذارد.
شايد
بتوان گفت که لالايی ها طيف های رنگارنگی از آرزوها، گلايه ها و نيايش های
معصومانه ی مادرانه هستند که سينه به سينه و دهان به دهان از نسل های
پيشين گذشته تا به امروزيان رسيده و هنوز هم که هنوز است، طراوت و تازگی
خود را حفظ کرده اند، بگونه ای که تا کنون هيچ ترانه ی ديگری نتوانسته
جایشان را بگيرد.
در حقيقت لالايی ها - اين ديرپاترين ترانه های
فولکلوريک - آغاز گاه ادبيات زنانه در پای گاهواره ها هستند که قدمت شان
ديگر تاريخی نيست، بلکه باستان شناختی است.
به نظرخودم، من آدم افسرده ای هستم...
چنان
که بعضی ها میگن به اصطلاح جوک هستم و همین که با سختی های حال حاضر روزگار به ریش
دنیا می خندم خیلی هنرکردم. یه عده دیگه با خودم موافق هستن و من رو درکل آدم
افسرده و کم حرف می دونن
. با این وجود موندم که واقعا کدوم یک از این دوتا میتونه
درمورد من واقعیت داشته باشه.
باتجدیدنظر، گیریم، که هردوتاش باشم. ولی مگه امکان داره. مسئله تناقض چی میشه؟
این رباعی طنز که بعداز بدشانسی های پی در پی من روی کاغذ اومده، باعث شد تا کمی هم به شخصیت واقعی خودم بیاندیشم!!! البته به شانس اعتقادعمیقی ندارم!
شما چی فکر می کنید؟؟؟
از
بدِ بختم، بهشتم هم برند
شک ندارم حوریان من نرند
یاخدا
من پیش در خواهم نشست
کوه ها از دور خوش منظرترند
شعر از مسلم سلیمانی
چو در بستی به روی من به کوی صبر رو کردم 
چو درمانم نبخشیدی به درد خویش خو کردم
چرا رو در تو آرم من که خود را گم کنم در تو
به خود باز آمدم نقش تو در خود جستجو کردم
خیالت ساده دل تر بود و با ما از تو یک رو تر
من اینها هر دو با آئینهی دل روبرو کردم
فرود آ ای عزیز دل که من از نقش غیر تو
سرای دیده با اشک ندامت شست و شو کردم
صفائی بود دیشب با خیالت خلوت ما را
ولی من باز پنهانی تو را هم آرزو کردم
تو با اغیار پیش چشم من می در سبو کردی
من از بیم شماتت گریه پنهان در گلو کردم
ازین پس شهریارا، ما و از مردم رمیدنها
که من پیوند خاطر با غزالی مشک مو کردم
شعر از محمدحسین بهجت تبریزی
"شهریار"

إذا أغلقت الشتاء أبواب بيتك
..
وحاصرتك تلال الجليد من كل مكان
..
فانتظر قدوم الربيع وافتح نوافذك لنسمات الهواء النقي !
وانظر بعيدا فسوف ترى أسراب الطيور وقد عادت تغني ..
وسوف ترى الشمس وهي تلقي خيوطها الذهبيه فوق أغصان الشجر ..
لتصنع لك عمراً جديداً وحلماً جديداً .. وقلباً جديداً !
ترجمه فارسي:
آنگاه که زمستان درهای خانه را به رویت بسته نگاه دارد..
و از هرطرف توده های یخ تورا در میان بگیرند..
تو آمدن بهار را به انتظاربنشین و پنجره های خانه ات را به روی وزشهای پاک هوا بگشای!
دوردست ها را به تماشابنشین؛ آنگاه دسته پرندگان را خواهی دید که برای آواز برگشته
اند..
خورشید را خواهی دید که گیسوان طلائیش را روی شاخه های درختان ریخته ..
تا از برای تو عمر و رؤیا و دلی نو بسازد!
برای ادبی شدن ترجمه
تاحدی از ترجمه دقیق برخی واژه ها دورشدم.
برآن هستم تا
متون و نثرهای زیبا را برایتان برگردان کنم.
مسلم سلیمانی
جشن دانش آموختگی سه گروه دانشکده ادبیات با
کم لطفی آقایان سران و مجری و خواننده در تاریخ 16 آبان 1391 درتالارفردوسی باشکوه تمام برگزارشد.
تاکورشودهرآنکه نتواند دید
در این پست شعر ارائه شده را هم در اینجا قرار می دهم.
پس زمینه اسلاید تصاویر را از اینجا دانلود کنید.
تصویر مقابل را در سایز اصلی ببینید.
چون برگ فتاده در شب پائیــزیم
خشکیده و ژولیده و غم انگیــزیم
دستی به هزار آه، ما هرسرشـب
بر گردن خاطرات می آویزیـــــــــم
ما آتش دردهایتان را یــــــــــــاران
با گریه کودکـــــــــــانه می آمیزیم
آنگــــــــــــاه چوآب در نقطه جوش
زیرتبتان ز گریه ســـــــــرمی ریزیم
چون کوه اگرهم نرسیدیم به هـــم
چون رود اگربه هــــــم نمی آمیزیم...
دوریم اگر زهم…، ولی بادلمـــــــــان
همواره کنارهم سر یک میـــــــــزیم
چون مرغک پرشکسته در گوشه باغ
صدبـــــــــــــار بیفتیم اگر می خیزیم
هر شب در رویاهایم
Every nihght in my drems
تو را می بینم.تو را حس می کنم
I see
you.Ifeel you
این گونه است که می دانم ادامه می دهی
That is how I
know you go on
دور دست در آن سوی فاصله
Far across the
distance
و فضای بین ما
And spaces
Betwee us
تو آمده ای تا نشان دهی که ادامه می
دهی
You have come
to show you go on
نزدیک.دور.هر کجا هستی
Near.far.wherever
you are
باور دارم که قلب ادامه می دهد
I belive that
the heart does go on
بار دیگر در را باز می کنی
Once more you
open the door
و تو اینجا در قلبم هستی
And you're
here in my heart
و قلبم همچنان ادامه خواهد داد
And my heart
will go on and on
عشق می تواند یکبار ما را لمس کند
Love can touch
us one time
و برای عمری دوام یابد
And last for a
lifetime
تا یکی هستیم و هرگز دور نشود
And never let
go till we're one
عشق وقتی بود که دوستت داشتم
Love was when
I loved you
یک زمان واقعی به آن دست یافتیم
One true time
I hold to
در زندگیم.همواره ادامه خواهیم داد
In my life
we'll always go on
این عشق است که از کف نخواهد رفت
There is some
love that will not go away
تو اینجایی.من از چیزی نمی ترسم
You're
here.there's nothing I fear
و می دانم که قلبم ادامه خواهد داد
And I know
that my heart will go on
ما تا ابد همین گونه می مانیم
We'll stay
forever this way
تو در قلبم ایمن هستی
You are safe
in my heart
و قلبم ادامه خواهد داد
And my heart will go on and on