دیوارهای مرز از فروغ فرخزاد همراه با ترجمه انگلیسی

شعر دیوارهای مرز از فروغ فرخزاد

اكنون دوباره در شب خاموش
قد می كشند همچو گیاهان
دیوارهای حایل دیوارهای مرز
تا پاسدار مزرعه عشق من شوند
اكنون دوباره همهمه های پلید شهر
چون گله مشوش ماهی ها
از ظلمت كرانه من كوچ می كنند
اكنون دوباره پنجره ها خود را
در لذت تماس عطرهای پراكنده باز می یابند
اكنون درخت ها همه در باغ خفته پوست می اندازند
و خاك با هزاران منفذ
ذرات گیج ماه را به درون می كشد
اكنون نزدیكتر بیا
و گوش كن
به...

دنباله و ترجمه انگلیسی این شعر را در ادامه ببینید.

ادامه نوشته

ترجمه شعری از "پابلو نرودا"/به آرامی آغاز به مردن می‌کنی..

به آرامی آغاز به مردن می‌کنی
اگر سفر نکنی،
اگر کتابی نخوانی،
اگر به اصوات زندگی گوش ندهی،
اگر از خودت قدردانی نکنی.
به آرامی آغاز به مردن می‌کنی
زمانی که خودباوری را در خودت بکشی،
وقتی نگذاری دیگران به تو کمک کنند.
به آرامی آغاز به مردن می‌کنی
اگر برده عادات خود شوی،
اگر همیشه از یک راه تکراری بروی ...
اگر روزمرّگی را تغییر ندهی
اگر رنگهای متفاوت به تن نکنی،
یا اگر با افراد ناشناس صحبت نکنی.
تو به آرامی آغاز به مردن می‌کنی
اگر از شور و حرارت،
از احساسات سرکش،
و از چیزهایی که چشمانت را به درخشش وامی‌دارند
و ضربان قلبت را تندتر می‌کنند،
دوری کنی . . .،
تو به آرامی آغاز به مردن می‌کنی
اگر هنگامی که با شغلت،‌ یا عشقت شاد نیستی، آن را عوض نکنی
اگر برای مطمئن در نامطمئن خطر نکنی
اگر ورای رویاها نروی،
اگر به خودت اجازه ندهی
که حداقل یک بار در تمام زندگیت
ورای مصلحت‌اندیشی بروی . . .
-
امروز زندگی را آغاز کن!
امروز مخاطره کن!
امروز کاری کن!
نگذار که به آرامی بمیری!
شادی را فراموش نکن

ترجمه شعر‏ از  احمد شاملو

 

با پوست خود حرف بزن با دستم

من - آینه ای که روبرویت هستم-

هرآینه گیج و ویج و منگ و مستم

نه!پلک بزن سکوت تو زیبا نیست

با پوست خود حرف بزن با دستم



شعرازجلیل صفربیگی

یک بار هم ای عشق من از عقل میاندیش

;;.jpg

گفتم بدوم تا تو همه فاصله‌ها را

تا زودتر از واقعه گویم گله‌ها را

چون آینه پیش تو نشستم که ببینی

در من اثر سخت‌ترین زلزله‌ها را

پرنقش‌تر از فرش دلم بافته‌ای نیست

از بس که گره زد به گره حوصله‌ها را

ما تلخیِ نه گفتنمان را که چشیدیم

وقت است بنوشیم از این پس بله‌ها را

بگذار ببینیم بر این جغد نشسته

یک بار دگر پر زدن چلچله‌ها را

یک بار هم ای عشق من از عقل میاندیش

بگذار که دل حل کند این مسئله‌ها را

شعر ازمحمدعلی بهمنی

پرنده

براي پريدن، خلوتگه بی نام

لازم نيست پرنده باشم !


همين كه بخندي، 

بال درمي آوردم .

میان ما و شما

همین که نعش درختی به باغ می افتد

بهانه باز به دست اجاق می اقتد

حکایت من و دنیایتان حکایت آن
پرنده ایست که به باتلاق می افتد

عجب عدالت تلخی که شادمانی ها
فقط برای شما اتفاق می افتد

تمام سهم من از روشنی همان نوریست
که از چراغ شما در اتاق می افتد

به زور جاذبه سیب از درخت چیده زمین
چه میوه ای ز سر اشتیاق می افتد

همیشه همره هابیل بوده قابیلی
میان ما و شما کی فراق می افتد؟

شعر از فاضل نظری

سرانجام

رسیده ام به حس برگی که می داند

باد از هر طرف که بیاید

سرانجامش افتادن است ...

تاوان تو را مي‌دهم اما به چه قيمت/فاضل نظری

اما تو بگو «دوستي» ما به چه قيمت؟

امروز به اين قيمت، فردا به چه قيمت؟



ای خیره به دلتنگی محبوس در این تنگ

این حسرت دریاست تماشا به چه قيمت



يك عمر جدايي به هواي نفسي وصل

گيرم كه جوان گشت زليخا به چه قيمت



از مضحكه دشمن تا سرزنش دوست

تاوان تو را مي‌دهم اما به چه قيمت



مقصود اگر از ديدن دنيا فقط اين بود

ديديم، ولي ديدن دنيا به چه قيمت

شعر از فاضل نظری

من گشته ام نبود. تو دیگر نگرد ، نیست!

در پشت چار چرخه ی فرسوده ای کسی
خطی نوشته بود:
«من گشته ام نبود. تو دیگر نگرد ، نیست!»

این آیه ملال در من هزار مرتبه تکرار گشت و گشت.
چشمم برای این همه سرگشتگی گریست.
چون دوست در برابر خود می نشاندمش.
تا عرصه ی بگو و مگو می کشاندمش.
-در جستجوی آب حیاتی؟در بیکران این ظلمت آیا ؟
در آرزوی رحم; عدالت;دنبال عشق؟
دوست؟…
ما نیز گشته ایم
«و آن شیخ با چراغ همی گشت»
آیا تو نیز-چون او- انسانت آرزوست؟

گر خسته ای بمان و اگر خواستی بدان:
ما را تمام لذت هستی به جستجوست.
پویندگی تمامی معنای زندگی است.
«هرگز نگرد نیست»
سزاوار مرد نیست…
شعر از فریدون مشیری

درخاطرمنی

درخاطرمنی
ای رفته از برم به دیاران دوردست
باهرنگین اشک، به چشم تر منی
هرجا که عشق هست و صفاهست و بوسه هست
درخاطر منی

****

برگرد ای پرنده رنجیده بازگرد
بازآ که خلوت دل من آشیان توست
در راه درگذر
درخانه، دراتاق
هرسونشان توست
***
باچلچراغ یادتو نورانی ام
پنداشتی که نور تو خاموش می شود؟!
پنداشتی که رفتی و یادگذشته مُرد؟!
و آن عشق پایدار فراموش می شود؟!
نه، ای امید من!
دیوانه توام!
هرجا به هرزمان
درخاطر منی
پاره ای از شعرفریدون مشیری از دفترشعر"اشک مهتاب"

همه هست آرزویم که ببینم از تو رویی

همه هست آرزویم که ببینم از تو رویی
چه زیان تو را که من هم برسم به آرزویی؟!
به کسی جمال خود را ننموده‏یی و بینم
همه جا به هر زبانی، بود از تو گفت و گویی!
غم و درد و رنج و محنت همه مستعد قتلم
تو بِبُر سر از تنِ من، بِبَر از میانه، گویی!
به ره تو بس که نالم، ز غم تو بس که مویم
شده‏ام ز ناله، نالی، شده‏ام ز مویه، مویی
همه خوشدل این که مطرب بزند به تار، چنگی
من از آن خوشم که چنگی بزنم به تار مویی!
چه شود که راه یابد سوی آب، تشنه کامی؟
چه شود که کام جوید ز لب تو، کامجویی؟
شود این که از ترحّم، دمی ای سحاب رحمت!
من خشک لب هم آخر ز تو تَر کنم گلویی؟!
بشکست اگر دل من، به فدای چشم مستت!
سر خُمّ می سلامت، شکند اگر سبویی
همه موسم تفرّج، به چمن روند و صحرا
تو قدم به چشم من نه، بنشین کنار جویی!
نه به باغ ره دهندم، که گلی به کام بویم
نه دماغ این که از گل شنوم به کام، بویی
ز چه شیخ پاکدامن، سوی مسجدم بخواند؟!
رخ شیخ و سجده‏گاهی، سر ما و خاک کویی
بنموده تیره روزم، ستم سیاه چشمی
بنموده مو سپیدم، صنم سپیدرویی!
نظری به سویِ (رضوانیِ) دردمند مسکین
که به جز درت، امیدش نبود به هیچ سویی‏

عید ولادت صاحب الزمان(عج)‌بر همه شیعیان و منتظران مبارک

بعد از این مرده حسابم کن و بگذار بمیرم

امشب از باده خرابم کن و بگذار بمیرمبگذار بمیرم   

غرق دریای شرابم کن و بگذار بمیرم

زندگی تلخ تر از زهر بود گر تو نباشی       

بعد از این مرده حسابم کن و بگذار بمیرم

تا به کی حلقه شوم سر بدر خانه بکوبم  

از در خانه جوابم کن و بگذار بمیرم

قصه ی عشق بگوش من دیوانه چه خوانی ؟     http://s3.picofile.com/file/7418818167/Capture.png

بس کن افسانه و خوابم کن و بگذار بمیرم

گر چه عشق تو سرابی ست فریبنده و سوزان    

دلخوش ای مه به سرابم کن و بگذار بمیرم

اشک گرمم به نوک مژه که چون شمع بلرزم   

شعله شو، یکسره آبم کن و بگذار بمیرم

خسته شد دیده ام از دیدن امواج حوادث     

کور چون چشم حبابم کن و بگذار بمیرم

جابر، رضا، امین، هادی، سعید، حسین، صادق، علیرضا، عباس، نصرالله، عنبری،... خیلی دوستون داشتم و خواهم داشت.

دیروز یک کوچه پایین تر از "پورسینا" "جابر"عزیزم رو به خدا سپردم. چه صفایی داشت در طول این چهار سال توی بغلش گریه کردن....

رضای عزیزم؛ می دونم از پیش تو هم باید برم. ولی بدون که از فکری که یکبار برای عوض کردن اتاقت گرفتی چقدر دلم گرفت ولی به روم نیاوردم. میخواستم این سال آخر رو فقط با تو باشم. بخاطر اذیتام منو ببخش. به قولی از سر دوست داشتنم بود. اگر نتونستم آنچنان که باید نسبت به تو ابراز محبت کنم حلالم کن و ببخش . هرجای این دنیا که باشی من باتوام تنهای تنها...دوستت دارم.

امین عزیزم از اینکه هم راز و همدم خوبی واسم بودی ممنونم. بدون که روبوسی های لحظه به لحظه مون برای من اصلا بی بهونه نبود. این چهارسال از تو به هیچ عنوان سیر نشدم. حتی نتونستم محببتاتو جبران کنم...دوستت دارم.

هادی جان کاش مثل قدیما "پورسینایی" بود و تو بودی و اما جدائی نه؛ تو برادر بزرگ همه ما بودی و خواهی بود. بیشتر از برادرم دوستت دارم. اگر کوتاهی از من دیدی به بزرگواری خودت ببخشم. هرچند کم پیدا بودی ولی به یادت بودم....دوستت دارم.

حسین عزیزم ..آخرین روز ، بعد ازخداحافظی و رفتنت به خاطر آوردم که ای دریغا خیالات محال. امسال مهری در کارنیست که دوباره پیشتون باشم.. خیلی رنجیده شدم. ولی بدون مهرت همیشه توی دل کوچیکم جوون می مونه... دوستت دارم.

سعید نازنینم؛ با وجود اینکه حرفاتو هیچ وقت به من و دوستات نگفتی من همشونو خوندم. امیدوارم به آرزوهات برسی...دلم برات تنگ شده....دوستت دارم.

علیرضای عزیز هم که اصلا نبود ولی مهرش تو دلم همیشه بود ... دوستت دارم.

عباس جونم انقدر از دنیا گلایه نکن . می بینی که وقت کمه. با دوستای جدیدت فرصتها رو غنیمت بدون و مثل همیشه مهربون باش... دوستت دارم.

نصرالله تو هم دوست خوبی واسم بودی. باوجود اینکه غرورت خیلی مردونه بود ولی دیدم ؛ نه فهمیدی که مردها هم گریه می کنن.... دوستت دارم.

عنبری عزیزم بدون خداحافظی از پیشت رفتم ما رو ببخش که برای چشمات روشنای خوبی نبودم. حلالم کن... دوستت دارم.

صادق رو هم زیاد اذیت کردم . پشیمونم. رنجیده خاطر رفت.... دوستت دارم.


و دیگه نمی تونم از بقیه عزیزان بگم....

باور نمی کنم تنهائیم را....

حرف خیلی دارم بزنم، ولی تو باورم کن و گوش ات رو به دست بغض درگلومونده ام  بسپار...