یک بار هم ای عشق من از عقل میاندیش
گفتم بدوم تا تو همه فاصلهها را
تا زودتر از واقعه گویم گلهها را
چون آینه پیش تو نشستم که ببینی
در من اثر سختترین زلزلهها را
پرنقشتر از فرش دلم بافتهای نیست
از بس که گره زد به گره حوصلهها را
ما تلخیِ نه گفتنمان را که چشیدیم
وقت است بنوشیم از این پس بلهها را
بگذار ببینیم بر این جغد نشسته
یک بار دگر پر زدن چلچلهها را
یک بار هم ای عشق من از عقل میاندیش
بگذار که دل حل کند این مسئلهها را
شعر ازمحمدعلی بهمنی
+ نوشته شده در سه شنبه ۱۸ مهر ۱۳۹۱ ساعت 23:11 توسط میم سین
|