یااباصالح المهدی (عج)

چند گاهی می شود که دلتنگی زود به زود دق الباب می کند خانه دل را؛خلوتگه بی نام

 چنان برگ زرد و خشکی که حتی منتظر نسیمی هم نیست برای بریدن و افتادن.

هر بار هم بهانه ای دست می دهد، اما همه  بهانه هایی هستند بی بها!

گاهی حتی بین خنده و گریه نیز فاصله ها محو می شوند!

 راستی خوش به حال شاعرها

 که در پیچ و خم قافیه و ردیف هایشان،

 غم های پنهانی شان را به لباس واژگان مزین می کنند!

و از صفحه ی دلشان به صفحه ی کاغذ انتقال  می دهند !

 و خوشا به حال پروانه ها.....

 چرایش را تو خودت بهتر می دانی!

 آن قدر چشم به آسمان دوخته ا م

 که دیگر ستاره ها هم چشم به راهی ام می کنند!

 اما من به دنبال تکه ابری هستم که بیاید و بر من ببارد!

 آب می خواهد این دل خشکی زده، باران می طلبد این صحرای وجود!

اللهم عجل لولیک الفرج


خیلی وقت بود برایت ننوشته بودم ، دلِ سنگم تنگت شد...

*از من می پرسند چطوری؟ می گویم رو براهم... کسی نمیداند... رو به راهی هستم... که تو رفته ای. . .*

عید فطر مبارکباد

السلام علیک یا اکرم مصحوب من الاوقات و یا خیر شهر فی الایام والساعات

*عید سعید فطر مبارک*

نان

روزه و گرما رمقي برايش نگذاشته بود.قدمهايش را به آرامي به سوي خانه برمي داشت.از اينکه نگاه رهگذران متوجه او شده بود تعجب مي کرد.يکي دوبار هم برگشت و متوجه شد کهعابران چشم چران حتي از پشت سر هم چشم از او بر نمي دارند.
سر و وضع ظاهرش را مرتب کرد، اما نگاه مزاحم عابران دست بردار نبود.کليد را توي قفل انداخت  و وارد خانه شد. دو تا نان بربري را که خريده بودبه سمت همسرش گرفت.تازه متوجه دليل نگاه عابران شد.خودش و همسرش هردو خنديدند.
نصف يکي از بربري ها خورده شده بود.



*طاعات و عباداتتون قبول.

*التماس دعا...


ای کودکیم ...

 هااای ای همدرد های کودکیم...

کجایید؟

کجایید که به بازی بگیرید غم را...

کجایید که به بازی بگیرید دنیارا...

کجایید که کثیف باشیم و کثافت نه

کجایید که دنیا را به چند ریال پول خیالی به بی دردان دنیادوست بفروشیم ...

کجایید که باهم بازی کنیم و هم را به بازی نه ...

کجایید که تنها غممان شیفت صبح مدرسه باشد، نه غم شبی که حسرت آمدن صبح را به دل بگذارد...

کجایید که همدردباشیم و برای هم درد نه!

کجایید؟

این صدای شیشه دلهاست که می شکند نه شیشه خانه همسایه...اینجا آدم بزرگهاهستند که از صحنه فرار می کنند!

آدم بزرگها هروقت که بخواهند شیشه می شکنند

آدم بزرگها همیشه با خود سنگ دارند...

 کجایید؟؟؟

 

*نمی دانم چرا دلم نیامد از خیر نوشتن این چند سطر بگذرم ، شاید حقی که نسبت به کودکی و خاطراتش برگردنم دارم این اجازه را نداد.