یااباصالح المهدی (عج)
چند گاهی می شود که دلتنگی زود به زود دق الباب می کند خانه دل را؛
چنان برگ زرد و خشکی که حتی منتظر نسیمی هم نیست برای بریدن و افتادن.
هر بار هم بهانه ای دست می دهد، اما همه بهانه هایی هستند بی بها!
راستی خوش به حال شاعرها
که در پیچ و خم قافیه و ردیف هایشان،
غم های پنهانی شان را به لباس واژگان مزین می کنند!
و خوشا به حال پروانه ها.....
چرایش را تو خودت بهتر می دانی!
آن قدر چشم به آسمان دوخته ا م
که دیگر ستاره ها هم چشم به راهی ام می کنند!
اما من به دنبال تکه ابری هستم که بیاید و بر من ببارد!
آب می خواهد این دل خشکی زده، باران می طلبد این صحرای وجود!
اللهم عجل لولیک الفرج
خیلی وقت بود برایت ننوشته بودم ، دلِ سنگم تنگت شد...
*از من می پرسند چطوری؟ می گویم رو براهم... کسی نمیداند... رو به راهی هستم... که تو رفته ای. . .*
+ نوشته شده در جمعه ۱۱ شهریور ۱۳۹۰ ساعت 22:52 توسط میم سین
|