ای کودکیم ...
هااای ای همدرد های کودکیم...
کجایید؟
کجایید که به بازی بگیرید غم را...
کجایید که به بازی بگیرید دنیارا...
کجایید که کثیف باشیم و کثافت نه
کجایید که دنیا را به چند ریال پول خیالی به بی دردان دنیادوست بفروشیم ...
کجایید که باهم بازی کنیم و هم را به بازی نه ...
کجایید که تنها غممان شیفت صبح مدرسه باشد، نه غم شبی که حسرت آمدن صبح را به دل بگذارد...
کجایید که همدردباشیم و برای هم درد نه!
کجایید؟
این صدای شیشه دلهاست که می شکند نه شیشه خانه همسایه...اینجا آدم بزرگهاهستند که از صحنه فرار می کنند!
آدم بزرگها هروقت که بخواهند شیشه می شکنند
آدم بزرگها همیشه با خود سنگ دارند...
کجایید؟؟؟
*نمی دانم چرا دلم نیامد از خیر نوشتن این چند سطر بگذرم ، شاید حقی که نسبت به کودکی و خاطراتش برگردنم دارم این اجازه را نداد.
+ نوشته شده در سه شنبه ۱ شهریور ۱۳۹۰ ساعت 14:15 توسط میم سین
|