سروده های من|بیست نخ ازبرادرانت

تنها تو مرا به خلوتت بردی،.... تو

غم های مرافقط تو، می خوردی،... تو


من قطره به قطره آب می رفتم تو

خاکسترداغ، درمی آوُردی تو


با بیست نخ ازبرادرانت دیدیم

نه فارس، نه لر، نه ترک، نه کُردی، تو


امابه زبان گرم مادرزادیت

گفتی که تو زنده باش و پس،...مُردی تو

مسلم سلیمانی

همه هست آرزویم که ببینم از تو رویی

همه هست آرزویم که ببینم از تو رویی
چه زیان تو را که من هم برسم به آرزویی؟!
به کسی جمال خود را ننموده‏یی و بینم
همه جا به هر زبانی، بود از تو گفت و گویی!
غم و درد و رنج و محنت همه مستعد قتلم
تو بِبُر سر از تنِ من، بِبَر از میانه، گویی!
به ره تو بس که نالم، ز غم تو بس که مویم
شده‏ام ز ناله، نالی، شده‏ام ز مویه، مویی
همه خوشدل این که مطرب بزند به تار، چنگی
من از آن خوشم که چنگی بزنم به تار مویی!
چه شود که راه یابد سوی آب، تشنه کامی؟
چه شود که کام جوید ز لب تو، کامجویی؟
شود این که از ترحّم، دمی ای سحاب رحمت!
من خشک لب هم آخر ز تو تَر کنم گلویی؟!
بشکست اگر دل من، به فدای چشم مستت!
سر خُمّ می سلامت، شکند اگر سبویی
همه موسم تفرّج، به چمن روند و صحرا
تو قدم به چشم من نه، بنشین کنار جویی!
نه به باغ ره دهندم، که گلی به کام بویم
نه دماغ این که از گل شنوم به کام، بویی
ز چه شیخ پاکدامن، سوی مسجدم بخواند؟!
رخ شیخ و سجده‏گاهی، سر ما و خاک کویی
بنموده تیره روزم، ستم سیاه چشمی
بنموده مو سپیدم، صنم سپیدرویی!
نظری به سویِ (رضوانیِ) دردمند مسکین
که به جز درت، امیدش نبود به هیچ سویی‏

عید ولادت صاحب الزمان(عج)‌بر همه شیعیان و منتظران مبارک

گشتم نبود، نگرد نیست!

نیروی جاذبه
شاعران را سر به زیر کرده است
بر خلاف منج‍مها که هنوز سر به هوایند
تمام سیبها افتاده‌اند
و نیوتن، پشت وانت
سیب‌زمینی می‌فروشد
آهای، آقای تلسکوپ!
گشتم نبود، نگرد نیست!

ای کاش

ای آنکه بخشیدی به خوبان روی زیبا

ای کاش می دادی کمی هم خوی زیبا

در آبی چشم تو

در آبی چشم تو نهنگی خواب است

یک جعبه پر از مداد رنگی خواب است

هر شب پی بوسیدن تو بر قلّه

در جنگل قلب من پلنگی خواب است

آرتیکاس بحرانی

گاهی که بدون تو دلم می گیرد

آرامش دریا بغلم می گیرد

من کشتی طوفان زده ای هستم که

کم عمقی یادت به گِلم می گیرد