طعم توت
من با تو ام نه من که تمام سکوت ها
بی اعتنا به خط کشی عنکبوت ها
می بینم این که طالع خورشید می دمد
بر صحنه ی تلاطم کف ها و سوت ها
می بینم ازدحام شگفت کبوتران
از بین دست های بلند قنوت ها
می بینم این که خاطره و خنده می شود
این های و هوی هرزه ی باد و بروت ها
شیرین من به تلخی ازین قصه یاد کن
روزی که خاک پر شود از طعم توت ها
شعرازعبدالجبارکاکائی