در تاریکی چشمانت را جستم

در تاریکی چشم‌هایت را یافتم

و شبم پُرستاره شد.

 

تو را صدا کردم

در تاریک‌ترینِ شب‌ها دلم صدایت کرد

و تو با طنینِ صدایم به سویِ من آمدی.

با دست‌هایت برایِ دست‌هایم آواز خواندی

برای چشم‌هایم با چشم‌هایت

برای لب‌هایم با لب‌هایت

با تنت برای تنم آواز خواندی.

 

من با چشم‌ها و لب‌هایت

                               انس گرفتم

با تنت انس گرفتم،

چیزی در من فروکش کرد

چیزی در من شکفت

من دوباره در گهواره‌ی کودکیِ خویش به خواب رفتم

و لبخندِ آن زمانی‌ام را

                          بازیافتم.

...

برگرفته از دفتر شعر هوای تازه – احمد شاملو