دیری نکشید رفت و تنها ماندم

کنجی زده زانوی غم و جا ماندم

با قایق خویش رفت و شد از من دور

من هم نگران به سوی دریا ماندم

دستم نگرفت و رفت و من هم یک عمر

مجنون شده در حسرت لیلا ماندم

از کو چه گذشت و نزد از خانه دری

من با همه امید تنها ماندم

هر وعده که داد رفت و از یاد ببرد

با این همه پای عشق امّا ماندم


مسلم سلیمانی