یک فنجان درددل
شبهای زیادی رو به این امید سرکردم که شاید یک روز، واقعا روزدیگری باشه. یه روزی که آدمهاش آدمهای دیگری باشن. آدمهای دوروبرم واسه سلام دادن به هم دیگه سر و دست بشکونن. آدمهای دور و برم به صرف یه فنجان درددل دعوتت کنن. یه روزی که درک کنن واقعا گاهی باید ساعتها ساکت موند و بیسروصدا باهم حرف زد و اینکه گاهی باید ساعتها گریه کنی و اینکه گاهی باید فکر شکم روحت رو هم بکنی تا از گشنگی دَله نشه. یه روزی که آدمها یه همدل واسه خودشون پیدا کنن نه یه همجنس. روزی که من شاید نبینم!
+ نوشته شده در شنبه ۱ تیر ۱۳۹۲ ساعت 22:58 توسط میم سین
|