خورشید مهربان مشرق تبار من!

امام مهدی(عج)

 

پرده‌ها را كنار زده ام و به دور دست خیره شده ام.

شب چتر خود را بر سر شهر باز كرده. اما انگار خوابُ همه ی مردم را بلعیده است.

تنها ماه، این عابر گم شده در راه، بیدار است.

ببین امشب، شیدایی شور شبانگاهی، در جان واژه‌هایم نیز ریشه دوانده است.

خورشید مهربان مشرق تبار من!

در مسیر آمدنت چشم‌هایم را گم كرده ام.

در قلب مشتاق و پر تپشم فرود بیا و آهسته در جانم طلوع كن!

از همه پنجره‌ها عبور كن و همه غروب‌ها را خط بزن!

به شوق دیدن تو، كبوتری از گریبانم به سمت تو بال می‌گیرد.

مسافر همیشگی لحظه‌هایم!

كنار‌ این پنجره تاریك و‌این جاده ی بی انتها، انتظار آمدنت را نفس می‌كشم.

... و مگر من چه دارم جز یك قلب مجروح كه تقدیمت كنم؟...

همین.