باید که نشسته دست بر ســر بزنم

وقتی نتوانم به شما سر بـــــــــــزنم

گفتم چو خیال می توانستم کــــاش

من هم به هوای دوستان پر بزنـــــم

یا همچو نسیم رفته یک ساعت بعـد

پشت سر دوست مشت بر در بزنـم

ازجام فراق زهر خوردن تاکــــــــی؟!

از دوست پیاله‌ای بیاور بزنــــــــــــــم

تقویم تمام روزها پائیــــــــــزی است

باید به رگ زمانه خنجر بزنـــــــــــــم

افسوس که بیش، پیشِ دلِ خویش

حرفی نشد از فراق دلبر بزنــــــــــم

شرمنده بغضتان کـــــــــه نتوانستم

با ناخوشیم نوای خوشتر بزنـــــــــم

حالا که هلال رویتان پیشــم نیست

خوب‌است کمی به آسمان سربزنم

شعرازمسلم سلیمانی(بی‌نام)

نشانی جدید: khalvatgahebinam.ir