خیـز و در کاسـهی زر آب طـربـنـــــاک انـداز
خیـز و در کاسـهی زر آب طـربـنـــــاک انـداز 
پیشتر زان که شود کاسهی سر خاکانـداز
عاقـبـت منـزل مـا وادی خـامـوشـــانســت
حـالـیـا غـلـغـله در گـنـبــد افـــــــلاک انـداز
چـشـمِ آلـوده نـظـر از رُخ جـانـــان دورسـت
بــر رخ او نــظـــر از آیــنــــــــهی پـاک انــداز
به سر سبز تو ای سرو ! که گر خاک شـوم
نـاز از سـر بـنـه و سـایـه بر این خاک، انـداز
دل مـا را کـه ز مــار سـر زلـف تـو بـخـسـت
از لـب خـود به شـفـاخـانـهی تـریـاک انــداز
مُلـک ایـن مـزرعـه دانی که ثـبـاتـی نـدهــد
آتـشــی از جـگــر جـام در اَمـــــــلاک انـداز
غسل در اشک زدم کـاهل طریقت گویـنــد :
پـاک شو اوّل و پـس دیـده بـر آن پـاک انـداز
یـا رب آن زاهـد خودبیـن که بجز عیب نـدیـد
دود آهیش در آیـیـنــــــــــهی ادراک انــداز
چون گل از نکهت او جامه قـبـا کن حـافــظ
ویـن قـبـا در ره آن قــامــت چــــالاک انـــداز
رو خوانی : شهرام مـدبــری
شـــرح : کاظم دهقانیانفرد
- (کاسه زر = اضافه بیانی ، کاسهای از طلا - آب طربناک = اضافه توصیفی ، استعاره از شراب - خاک انداز = صفت فاعلی مرکب مرخم ، خاک اندازنده ، ظرفی که در آن خاک ریزند) در بعضی نسخ "کاسه سر" به جای "کاسه زر" آمده ، "کاسه زر" را حافظ بیشتر استفاده کرده و زیباتر است و با مفهوم رساتر : «ساقی چو شاه نوش کند بادهی صبوح / گو جام زر به حافظ شبزندهدار بخش» "خیام" دارد که : «آن کاسهگری که کاسهی سرها کرد / در کاسهگری صنعت خود پیدا کرد - بر خوان وجود مـا نگون کاسه نهاد / وان کاسهی سرنگون پر از سودا کرد» "خاک انداز" را صفت مفولی هم میتوان گرفت = "خاک انداخته شده" . معنی بیت : برخیز و شراب در جام طلایی بریز [و بنوش] پیش از اینکه جمجهات به خاکانداز تبدیل شود . ( خلاصه اینکه : قبل از اینکه بمیری از هرچه داری استفاده کن و شاد باش)
- (وادی =بیابان - وادی خاموشان = گورستان - حالیا = اکنون ، در حال حاضر - غلغله = شور و غوغا - گنبد افلاک = آسمان) ما کازرونی ها ضرب المثلی داریم ، میگوییم : «آدم تا وقتی زنده است باید تش (آتش) از دهنش در بیاد و وقتی مرد از قبرش» که با به مفهوم این بیت بسیار نزدیک است . معنی بیت : سر انجام همهی ما مرگ است و عاقبت ما را به گورستان میبرند پس اکنون که زندهای شور و غوغا داشته باش و به شادخواری بپرداز .
- (آلوده نظر = ناپاک - جانان = معشوق - آینه = استعاره از دل عارف کامل و در اینجا استعاره از چشم ) بعضی "چشم آلوده نظر" را "چشم آلوده ، نظر از رخ جانان دور است" خواندهاند که درست نیست . "آینه" دل انسان کامل است ، از آنجا که انسان مظهر ذات و صفات و اسماء است دل او آینهای است که اگر صاف و پالوده باشد حق تعالی در آن تجلّی مینمایـد . معنی بیت : چشمی که نگاه ناپاک دارد (بدبین است) نمیتواند چهره معشوق را ببیند ، پس اول چشمت را پاک کن تا بتوانی در چهرهی او نگاه کنی ( نگاه پاک و دل مصفای عارف کامل اجازه دارد به چهرهی معشوق بنگرد )
- (به = حرف سوگند است - سرو = استعاره از محبوب - ناز = عشوه و کرشمه) "سر سبز" به دو چیز اشاره دارد : 1- سر سرو که سبز است 2- محبوب که شاد و خرّم است . "سایه بر کسی انداختن" کنایه از توجه و لطف کردن است . "خاک" هم میتواند خاک مصرع اول باشد یعنی جسم خاک شدهی عاشق ، و هم به معنی "تراب" و خاک قبر است . معنی بیت : ای محبوب ! تو را به سر سبز و خرّمت سوگند میدهم که اگر مردم، به تن مردهام (یا خاک گورم) لطف و مرحمت کن .
- (مارسرزلف = اضافه تشبیهی - بخست = زخمی شد ، آزرده شد - شفاخانه = اسم مرکب عربی فارسی است ، درمانگاه ، بیمارستان - تریاک = پادزهر) تناسب زیبایی در لایه زیرین این بیت بین "مار" ، "شفاخانه" و "تریاک" وجود دارد . یکی از معانی "مار" ، مرگ است و "بیمار" یعنی : "بیمرگ" ، پزشکان را در قدیم "حکیم" میخواندند ، چون علاوه بر تشخیص بیماری از راه علم طب (پزشکی ) از روی حکمت و روانشناسی برخی از بیماری ها را تشخیص داده و درمان میکردند . و طبق اصول روانشناسی به مریض ، بیمرگ (بیمار) میگفتند تا به او تلقین کردهباشند که خوب میشود و مرگ او را نمیگیرد . هنوز هم در تاجیکستان و افغانستان ، "بیمارستان" را "شفاخانه" میگویند . "تریاک" از کلمهی یونانی "تریاکوس" گرفته شده این واژه به معنی ترکیبی از چند دارو بوده که برای درمان مارگزیدگی استفاده میشده ، وارد عربی شده و "تریاق" یا "دریاق" تلفظ شده . بیتی منسوب به یزید را به خاطر دارید که : «اَنا المسمومُ ما عندی بتریاقٍ و لا راقٍ / اَدرْ کأساً و ناولْها الا یا ایُّهـَا السّاقی = من زهرآلود شدهام و پادزهر و طبیبی ندارم ، ای ساقی جامی شراب بیاور و آن را به من بنوشان» و در فارسی "تریاک" خوانده میشود که به معنی "پادزهر" میباشد . در اینجا "تشبیه مضمر"ی هم شکل گرفته : "بوسه" را به "تریاک" تشبیه کردهاست . معنی بیت : دل ما را که زلف پیچان مانند مارت زخمی و آزرده کردهاست با بوسهای از لبت که همچون پادزهر است درمان کن .
- (مُلک = پادشاهی - مزرعه = استعاره از دنیا - ثبات = پایندگی - جگرجام = استعاره از شراب - اَملاک = جمع مِلک ، زمین ها) . معنی بیت : میدانی که دارندگی و فرمانروایی این دنیا پاینده نیست پس با آتش شراب دارایی هایت را بسوزان . ( هرچه داری بفروش خرج شادخواری کن )
- (اهل طریقت = عرفا - پاک = صفت جانشین موصوف است، محبوب پاک ) "غسل در اشک زدن" کنایه از گریستن زیاد است ، برای طواف کعبه و زیارت ائمه و بزرگان باید غسل کرد یا پاک شد و آنگاه به زیارت رفت ، "طهارت" دو گونه است : "طهارت ظاهر" که شستن و پاک کردن بدن است از نجاسات و "طهارت باطن" که پالودن و پاک کردن دل و درون است از غیر و زدودن گناه و خطاست با توبه و غسل با اشک کردن یعنی "انابه و توبه" کردن و از درون پاک شدن . شاید این بیت تلمیحی باشد به این بخش از آیه 222 سوره بقره : « إِنَّ اللّهَ يُحِبُّ التَّوَّابِينَ وَيُحِبُّ الْمُتَطَهِّرِينَ » باشد . معنی بیت : با اشک خودم را شستشو دادم و آماده زیارت محبوب پاک شدم زیرا که عرفا میگویند : اول از درون خود را پاک کن و آنگاه محبوب پاک را نگاه کن .
- (خودبین = مغرور ، متکبّر - آیینهی ادراک = اضافه تشبیهی - ادراک = شعور ، دریافت و فهم) "حافظ" با زاهدان وصوفیان کنار نمیآید ، میگوید آنها ریاکارند و ایرادگیر ، عبوسند و متکبّر . "امام محمد غزالی" سبب دوم در کبر را "زهد" و "عبادت" میداند : " عابد و زاهد و صوفی و پارسا از تکبّر خالی نباشند تا دیگران را در زیارت خود اولی تر دانند و به زهد و عبادت خود بر دیگران منّت گذارند." . "آیینه" را درقدیم از فلزات (مس ، روی ، آهن) میساختند و "آه" به خاطر داشتن رطوبت باعث زنگ زدن فلز شده و آن را کدر میسازد . از طرفی امروز برای پاک کردن آینه یا عینک بر روی آن آه میدمند و بعد با دستمال آن را پاک میکنند . بعضی از شارحان در شرح "دود آهیش در آیینهی ادراک انداز" مفهوم اول را در نظر گرفته و گفتهاند : منظور حافظ نفرین است یعنی خدایا ! زاهد خودبین را ابله کن . و بعضی مفهوم دوم را در نظر گرفته میگویند حافظ دعا میکند که زاهد خودبین که فهم و درک پیدا کند و دست از عیب جویی بردارد . بعضی دیگر گفتهاند که : چون آه تأثیرگذار است ، "خیام" گوید: «آه سحری ز سینهی خـمّـاری / از نالهی بوسعید و ادهم خوشتر» و در دل تأثیر میکند و دامن بدان را میگیرد پس حافظ از خدا میخواهد تا آه سوزناک دامن زاهد خودبین را بگیرد تا به خود آمده و دست از عیب دیدن بردارد . آقای "خرمشاهی" بر این نظر است منظور حافظ این است که خدایا ! زاهد خودبین را ببخش تا این بخشش در او تأثیر کند و ادراک او روشن شود . معنی بیت : پروردگارا ! زاهد خودپسند و خود پرست [ در رندی و عاشقی ] جز عیب نمیبیند ، خدایا آه سوزان دل عاشقان را در آینهی فهم و شعور او بیانداز تا دریافت و فهم او درست شود و دست از عیب جویی عاشقان بردارد .
- (نکهت = بوی خوش - جامه = لباس جلو بسته - قـبـا = لباس جلو باز که به وسیله دکمه یا بند بسته میشده : "نقاب گل کشید و زلف سنبل / گره بند قبای غنچه وا کرد" - چالاک = موزون ، متناسب ، فریبا ) "جامه را قبا کردن" کنایه از چاک زدن و پاره کردن جامه است . جامه استعره از "جسم" است . معنی بیت : ای حافظ ! تو هم مانند گل از بوی خوش معشوق جامهات را چاک بزن و آن را زیر پای محبوب رعنا قامت خود بیانداز . (هنگام دیدار معشوق عریان از جسم خاکی شو و با روح و جان به دیدارش بشتاب . یا بمیر تا به دیدار معشوق برسی)
- مـدبری : هر کدام از سه بیت اول دارای مؤلفه های متضادی در دو مصرع هستند : کاسهی زر و کاسهی سر ، وادی خاموشان و گنبد افلاک ، آلوده نظر و آینهی پاک ، که هم بر زیبایی شعر افزوده و هم به رساندن مفهوم کمک کرده است .
- جعفریان : دربیت اول مصرع دوم را میتوان اینگونه هم خواند : "پیشتر زان که شود کاسهی سر خاک ، انداز" یعنی قبل از اینکه کاسهی سر به خاک تبدیل شود شراب بنوش .
- استاد : فقط زنده یاد "شاملو" چنین خوانشی داشته ، اکثر شارحان "خاکانداز" خواندهاند.
- جعفریان : به نظر میرسد ؛ "بیمار" به معنی بی شفا باشد ، آرم بیمارستان دارای ماری است که دور چیزی پیچیده شاید نشان از مارگزیدگی است .
- مدبری : مار در اساطیر یونان نماد شفا و درمان بوده است و امروزه هم از زهر مار داروهایی برای درمان بعضی بیماری ها ساخته می شود.
- استاد : در قدیم هم به مارگزیده سقیم میگفتند ، "بیمار" به همان معنی "بیمرگ" است بخاطر اثر روانی که بر مریض دارد . گفتیم که پزشکان قدیم علاوه بر طب ، حکمت را هم داشتهاند ، تشخیص روانشناسانه هم داشتهاند . در مورد تشخیص و درمان بیماری ها از طریق حکمت و روانشناسی دو داستان معروف را برای نمونه بیان میکنیم : 1- «آوردهاند که روزی یکی از فرزندان پادشاه سامانی به مالیخولیا دچار شد ، غذا و دارو نمیخورد و بسیار لاغر و تکیده شده بود و دائم فریاد میزد که : من گاوم مرا بکشید . طبیبان از درمان او عاجز بودند ، تا اینکه "حکیم ابو علی سینا" را آوردند ، گفت : او را معالجه میکنم به شرطی که اجازه دهید از کتابخانه سامانی استفاده کنم [کتابخانه سامانی در آن روزگار یکی از بزرگترین کتابخانه های زمان بود] با قبول شرط کاردی و ساطوری برداشت و به سراغ بیمار رفت ، گفت من قصابم و آمدهام تو را بکشم ، بیمار خوشحال شد و آمادهی کشته شدن گردید . حکیم کارد را بر گردنش گذاشت و دستی به دنده هایش کشید ، گفت : اما من گاو به این لاغری را نمیکشم ، باید غذا بخوری تا چاق شوی آنگاه تو را خواهم کشت ، بیمار پذیرفت و شروع به غذا خوردن کرد و با ریختن دارو در غذایش سلامتیاش را به دست آورد. » . 2- لابد در مثنوی معنوی ، داستان کنیزک عاشق را خواندهاید : «پادشاهی کنیزکی بسیار زیبا خرید و کم کم دلبستهی او شد و بسیار دوستش میداشت ، اما کنیزک بیمار شد و روز به روز چهرهاش زرد تر شد و در بستر افتاد ، طبیبان دربار از معالجهاش عاجز بودند تا اینکه حکیمی الهی را یافتند ، حکیم را بر بالین کنیزک آوردند ، حکیم از حاضران و پادشاه خواست تا آنجا را ترک کرده تنهایشان بگذارند ، پس نبض کنیزک را گرفت و ابتدا نام شهرها را یکی یکی برشمرد تا اینکه هنگام بردن نام سمرقند ، نبض بیمار جهشی کرد ، سپس نام محلات و بازارها را برشمرد ، بازار زرگران جهشی دیگر به نبض او انداخت ، و نام یکی از زرگران جهشی دیگر . حکیم به پادشاه گفت که کنیزک عاشق فلان زرگر در شهر سمرقند است ، پادشاه دستور داد زرگر را به بهانه ساختن تاجی برای پادشاه آوردند و سپس کنیزک را به ازدواج او در آورد ، کنیزک بهبود یافت و به حال اول برگشت . اما با ریختن دارویی در غذای زرگر او را کمکم بیمار کردند و رنگ او به زردی گرایید و عشق کنیزک به او سرد شد . اینجاست که مولوی میگوید : "عشق هایی کز پی رنگی بود / عشق نبود عاقبت ننگی بود"»