اگر عشق نبود عاشقان می مردند

نیمه شب

خسته ام  و خواب آلود

این سئوال ذهنم مرا

می برد باز به دنیای دیگر

و چنین می پرسد

با توام مدعی عشق بگو :

که اگر عشق نبود زندگانی چون بود

قلمی  تیز بدست

با دو چشمان کبود

می نویسم به دل صفحه  چنین

یکی بود ، یکی نبود

روی شاخه  های خشک این دلم

 غیر غم هیچ نبود

یه قناری روزی

 خوش خبر از سر این شاخه گذشت

مهر او بر دل من  نیک نشست

او دلی داشت زلال

به گوارائی آب

و نگاهی معصوم

مثل یک کودک ی  در دامن خواب

درکلامش شکری بود که غوغا می کرد

راز پنهان دلش ، دیده هویدا می کرد

سینه اش چشمه  احساس صفا

خصلتش مهر و وفا

در بیان حسناتش قلمم قاصرو احساس کم است

او فرشته است ،چه گویم ، به جهان واژه کم است

عالمی مات  مرام  دل رویایی او

آسمان محو رخ ماه و تماشایی او 

دلم آرام  کناری به تماشا مشغول

که مرا راه دهد به حریم دل دریایی خود

او فقط می خندند از عشق  به عشق 

او چنین گفت به من: بنویس

که اگر عشق نبود رنگ احساس به سبزی ی گل یاس نبود

که اگر عشق نبود قدر یک  قطره اشک ، در فراق رخ یار ،  قیمت  گوهر و الماس نبود

عشق زیبا ی وجود است  بدان

که اگر عشق نبود عاشقان می مردند

عاشقان می مردند ...

بساط همهمه اي كودكانه مي خواهم  

دوباره عاجزم از نو بهانه مي خواهم

بهانه هاي پر شده از عاشقانه مي خواهم



نگفته هاي دلم از گلو سرازيرند

غزل، قصيده ، سپيد و ترانه مي خواهم



براي قسمت اين شور و حال پنهاني

نگاه ملتهب و شاعرانه مي خواهم



براي بغض فرو خورده ام مجالي نيست

حلول حادثه اي دلبرانه مي خواهم



گذر چگونه توانم ز كوي دلتنگي ؟

كمي حضور و كمي هم نشانه مي خواهم



به جاي درد و دريغ از جواني ِ رفته

بساط همهمه اي كودكانه مي خواهم


ياد قلبت باشد

مهربانم، اي خوب!

ياد قلبت باشد؛ يک نفر هست که اين جا

بين آدم هايي، که همه سرد و غريبند با تو  

تک و تنها، به تو مي انديشد

و کمي،

دلش از دوري تو دلگير است....

مهربانم، اي خوب!

ياد قلبت باشد؛ يک نفر هست که چشمش ،

به رهت دوخته بر در مانده

و شب و روز دعايش اينست؛

زير اين سقف بلند، هر کجايي هستي، به سلامت باشي

و دلت همواره، محو شادي و تبسم باشد...

مهربانم، اي خوب! ياد قلبت باشد؛

يک نفر هست که دنيايش را،

همه هستي و رؤيايش را، به شکوفايي احساس تو، پيوند زده

و دلش مي خواهد، لحظه ها را با تو، به خدا بسپارد....


هر زمانی که دلت تنگ من است

هرگز از بی کسی خویش مرنج

هرگز از دوری این راه مگو

و از این فاصله ای که میان من و تو افتاده است

بگذار کفتر خوشبختی از خانه دلت پربزند برود بال خود را

بسپارد به نسیم

نگذار رنگ غم بر نفست بنشیند

هر زمانی که دلت تنگ من است

بهترین شعر مرا قاب بکن

پشت نگاهت بگذار

تا که تنهاییت از دیدن آن جا بخورد

و بداند که دل ما با توست

                               در همین یک قدمی ...