عاشقانه تا پیری
بيا همديگر را بدزديم
با خودم ميگويم اگر كنارت بودم، اگر در سايه تو قدم ميزدم، اگر لبخند مي باريدي، زندگيمان غير از فصل بهار نداشت و بهارمان تمام ماههايش ارديبهشت بود.
با خودم ميگويم، باران كه ببارد ـ كه حتما ميبارد ـ دو نفرمان ميدويم تا آخر باران، ميدويم زير چتري يك نفره و آسمان با تمام ابرهايش، با تمام خورشيد و ماه و ستارگانش نميتواند خيسمان كند، كه پسر همسايه با انگشت اتهام نگاه ببارد و به شيطنت بخندد.
با خودم ميگويم با تو ميتوانستم البرز را جابهجا كنم، اقيانوس آرام را به تلاطم بكشانم. نگاه گرم تو يخهاي قطبي را آب ميكرد، آنگاه تمام درياها مد برميداشتند تا دستهاي ما. تا وضو بگيريم و نمازمان را ـ من و تو ـ به جماعت بخوانيم.
با خودم ميگويم اگر كنارت بودم، اگر پشت پنجرهها، انتظار كار هر شبهات بود آنگاه:
آسمان را به شانه ميبردم
ماه را شب به خانه ميبردم
با خودم ميگويم اگر كنارت بودم، اگر در سايه تو قدم ميزدم، اگر لبخند مي باريدي، زندگيمان غير از فصل بهار نداشت و بهارمان تمام ماههايش ارديبهشت بود.
با خودم ميگويم، باران كه ببارد ـ كه حتما ميبارد ـ دو نفرمان ميدويم تا آخر باران، ميدويم زير چتري يك نفره و آسمان با تمام ابرهايش، با تمام خورشيد و ماه و ستارگانش نميتواند خيسمان كند، كه پسر همسايه با انگشت اتهام نگاه ببارد و به شيطنت بخندد.
با خودم ميگويم با تو ميتوانستم البرز را جابهجا كنم، اقيانوس آرام را به تلاطم بكشانم. نگاه گرم تو يخهاي قطبي را آب ميكرد، آنگاه تمام درياها مد برميداشتند تا دستهاي ما. تا وضو بگيريم و نمازمان را ـ من و تو ـ به جماعت بخوانيم.
با خودم ميگويم اگر كنارت بودم، اگر پشت پنجرهها، انتظار كار هر شبهات بود آنگاه:
آسمان را به شانه ميبردم
ماه را شب به خانه ميبردم
+ نوشته شده در پنجشنبه ۲۷ بهمن ۱۳۹۰ ساعت 1:16 توسط میم سین
|