لحظه های سکوت

لحظه های سکوتم؛

پـرهیاهو ترین دقایق زندگیم هستند

مملو از آنچه

میخواهم بگویم

و

نمی گویم

خواهم که جاودانه بنالم به دامنت

بگذار سر به سینه ی من تا که بشنـــــــــوی

آهنگ اشتیاق دلی دردمنـــــــــــــــــــــــــــد را

شاید که بیش از این نپسندی به کار عشـق

آزار این رمیده ی سر در کمنـــــــــــــــــــــــد را

بگذار سر به سینه ی مـــــــــــــــن تا بگویمت

اندوه چیست، عشق کدامست،غم کجاست

بگذار تا بگویمت این مرغ خسته جــــــــــــــان

عمریست در هوای تو از آشیان جــــــــداست

دلتنگم، آنچنان که اگر بینمت به کـــــــــــــــام

خواهم که جاودانه بنالم به دامـــــــــــــــــــنت

شاید که جاودانه بمانی کنار مــــــــــــــــــــــن

ای نازنین که هیچ وفا نیست با منـــــــــــــــت

تو آسمان آبی آرام و روشنــــــــــــــــــــــــــــی

من چون کبوتری که پرم در هوای تــــــــــــــــو

یک شب ستاره های تو را دانه چین کنـــــــم

با اشک شرم خویش بریزم به پای تـــــــــــــو

بگذار تا ببوسمت ای نوشخند  صبـــــــــــــــح

بگذار تا بنوشمت ای چشمه ی شـــــــــــراب

بیمار خنده های توام ، بیشتر بخنــــــــــــــــد

خورشید آرزوی منی ، گرم تر بتــــــــــــــــــاب

موسیقی زیبای این شعر را با صدای علیرضاقربانی دانلود کنید.

چند روزی هست حالم دیدنی است

هیچ کس اشکی برای مــــــا نریخت

هر که با ما بود از مــــــا می گریخت

چند روزی هست حالم دیدنی است

حال من از این و آن پرسیدنی است

گاه بر روی زمیـــــــــــــن زل می زنم

گاه بر حافظ تفـــــــــــــــــأل می زنم

 حـــــــــــــــــافظ دیوانه فالم را گرفت

یک غزل آمد که حــــــــــالم را گرفت:

 ما زیــــــــــــاران چشم یاری داشتیم

خود غلط بــــــــود آنچه می پنداشتیم

آخرین فرصت همراهی

زندگی درک همین اکنون است
زندگی شوق رسیدن به همان
فردایی است، که نخواهد آمد
تو نه در دیروزی، و نه در فردایی

ظرف امروز، پر از بودن توست
شاید این خنده که امروز، دریغش کردی
آخرین فرصت همراهی با، امید است

در حسرت دیدار تو آواره ترینم

از دست عزیزان چه بگویم گلــــــه‌ای نیست
گر هم گله‌ای هست، دگر حوصله‌ای نیست
سرگرم به خود زخم زدن در همه عمــــــــرم
هر لحظه جزاین دست مرا مشغله‌ای نیست
دیری‌ست که از خانه خرابان جـهـــــــــــــانم
بر سـقـف فرو ریخـته‌ام چـلچلــــــه‌ای نیست
در حسرت دیدار تو ، آواره تـــــــــــــــــــــرینم
هرچند که تا خانه‌ی تو فاصـــــــــله‌ای نیست
بگذشته‌ام از خود ولــــــــــــــی از تو گذشتن
مرزی‌ست که مشکل‌تر ازآن مرحله‌ای نیست
سرگشته ترین کشتـــــــــــــــی دریای زمانم
می‌کوچم و در رهگذرم اسکلــــــــه‌ای نیست
من سلسله جنبان دل عاشــــــــــق خویشم
بر زندگی‌ام سایه ای از سلســــله‌ای نیست
یخ بسته زمستان زمـــــــــــــــان در دل بهمن
رفـتـنـد عزیـــــــــــــــزان و مرا قافـله‌ای نیست
شعر از بهمن رافعی

خیـز و در کاسـه‌ی زر آب طـربـنـــــاک انـداز

خیـز و در کاسـه‌ی زر آب طـربـنـــــاک انـداز

پیشتر زان که شود کاسه‌ی سر خاک‌انـداز

عاقـبـت منـزل مـا وادی خـامـوشـــان‌ســت

حـالـیـا غـلـغـله در گـنـبــد افـــــــلاک انـداز

چـشـمِ آلـوده نـظـر از رُخ جـانـــان دور‌سـت

بــر رخ او نــظـــر از آیــنــــــــه‌ی پـاک انــداز

به سر سبز تو ای سرو ! که گر خاک شـوم

نـاز از سـر بـنـه و سـایـه بر این خاک، انـداز

دل مـا را کـه ز مــار سـر زلـف تـو بـخـسـت

از لـب خـود به شـفـاخـانـه‌ی تـریـاک انــداز

مُلـک ایـن مـزرعـه دانی که ثـبـاتـی نـدهــد

آتـشــی از جـگــر جـام در اَمـــــــلاک انـداز

غسل در اشک زدم کـاهل طریقت گویـنــد :

پـاک شو اوّل و پـس دیـده بـر آن پـاک انـداز

یـا رب آن زاهـد خودبیـن که بجز عیب نـدیـد

دود آهی‌ش در آیـیـنــــــــــه‌ی ادراک انــداز

چون گل از نکهت او جامه قـبـا کن حـافــظ

ویـن قـبـا در ره آن قــامــت چــــالاک انـــداز

 

شعر از حافظ

شرح شعر به ادامه مطلب افزوده شد.

 دانلود باصدای سالار عقیلی

ادامه نوشته

گشتم نبود، نگرد نیست!

نیروی جاذبه
شاعران را سر به زیر کرده است
بر خلاف منج‍مها که هنوز سر به هوایند
تمام سیبها افتاده‌اند
و نیوتن، پشت وانت
سیب‌زمینی می‌فروشد
آهای، آقای تلسکوپ!
گشتم نبود، نگرد نیست!

ترا من چشم در راهم

ترا من چشم در راهم
شباهنگام
که می گیرند در شاخ " تلاجن" سایه ها رنگ سیاهی
وزان دلخستگانت راست اندوهی فراهم
ترا من چشم در راهم.

شباهنگام.در آندم که بر جا دره ها چون مرده ماران خفتگانند
در آن نوبت که بندد دست نیلوفر به پای سرو کوهی دام
گرم یاد آوری یا نه
من از یادت نمی کاهم
ترا من چشم در راهم.
نیما یوشیج

بی تو

داستـــان ها دارم
از دیـاران که سفر کــردم و رفتم بی تــو
از دیــاران که گذر کردم و رفتــم بی تــو
بی تــو می رفتم، تنها تنهــا
و صبــوری مــرا
کــوه تحسین می کــرد...

شعر ازحمید مصدق

همه اینجایند

کنار مردگان دوست داریم بنشینیم

و آنان را بس گرامی بداریم

به خاطر از دست رفتگان می ستیزیم

هر چند دیگران همه اینجایند

با حسابی بی حساب

پاداش خود را می سنجیم

گویی هر چه محوتر می شود

در نظر تنگ ما بیشتر می آید!

امیلی دیکنسون

ای کاش

ای آنکه بخشیدی به خوبان روی زیبا

ای کاش می دادی کمی هم خوی زیبا

در آبی چشم تو

در آبی چشم تو نهنگی خواب است

یک جعبه پر از مداد رنگی خواب است

هر شب پی بوسیدن تو بر قلّه

در جنگل قلب من پلنگی خواب است