نه همین می رمد آن نوگل خندان از من
می کشد خار درین بادیه دامان از من

با من آمیزش او الفت موج است و کنار
روز و شب با من و پیوسته گریزان از من

قمری ریخته بالم به پناه که روم؟
تا بکی سرکشی ای سرو خرامان از من

گرچه مورم ولی این حوصله با خود دارم

که ببخشم بود ار ملک سلیمان از من

به تکلم، به خموشی، به تبسم به نگاه
می توان برد به هر شیوه دل آسان از من

نیست پرهیز من از زهد که خاکم بر سر
ترسم آلوده شود دامن عصیان از من

اشک بیهوده مریز این همه از دیده «کلیم»
گرد غم را نتوان شست به طوفان از من

شعر از کلیم کاشانی

::درادامه، درباره شاعربخوانید